بیمارستان دگو p14
Part 14
-راوی-
مرد نفس عمیقی کشید و سعی کرد عصبانیت ناشی از چرت و پرت هایی که دستیارش براش تفت داده بود رو مخفی کنه.
البته که زیاد موفق نبود
"الان اون محموله لعنتی کجاست؟"
"د..دزدیدنش قربان.."
"کار کدوم جونور مزاحمی بود؟؟"
"ک..کار جغد سرخ بوده..."
نفس تندی کشید. دوباره اون هرزه مزاحم!
"هوانگ. همین الان مشخصات محموله رو برام بفرست. اون میدونه که لوکیشنش رو داریم. منو با قرار ملاقات به چالش کشیده"
نیشخند نامحسوسی زد و ادامه داد
"دختره خیره سر. با بد کسی درافتاده."
"میخوای چیکار کنیم قربان؟"
صدای هوانگ از توی تلفن توجه یونگی رو به خودش جلب کرد. توی لحن هوانگ -دستیار و یکی از دوست های نزدیک یونگی- دیگه هیچ اثری از تته پته و اضطراب قبل وجود نداشت. بجاش با لحنی سرد و جدی جویای دستور شد و مطمئن بود که این دفعه موفق میشه.
"هوفففففففف. فعلا کاری نکنید. میخوام ببینم دقیقا با چه رویی منو اینجوری تحقیر کرده."
به مکان رسیده بود..
دقیقا همونجا...تو همون زمین متروکه...کسی انتظارش رو میکشید که برای مرگش تلاش میکرد...
"باهوش تر از اونی ای که فکرشو میکردم"
با لحن لوندی لب باز کرد. به راحتی میشد پوزخند رو از زیر نقاب جغدش مانندش حس کرد.
"ببین...هر کاری کردی تحمل کردم که باهات درنیوفتم. ولی اینبار روی خط قرمزام دست گذاشتی. و فکر کنم بدونی که کسایی که به خودشون جرئت انجام دادن همچین غلطی رو کردن چه عواقبی انتظارشون رو میکشید."
مرد با عصبانیت جملاتش رو مانند چکش روی میز کوبید و توقع یک آتش بس مسالمت آميز و شیک رو داشت. ولی...
انگار تازه بازی شروع شده بود.
"او...من از خط قرمزات رد شدم؟ ممم...یادم نمیاد. بزار ببینم... آهااااا همون روبان باریکی که دور محموله ها کشیده بودی رو میگی؟!"
کلماتش هر لحظه بیشتر باعث فوران آتشفشان درون عقاب میشد.
"دیگه بسه. این بازی کثیف همین امشب تمومه!"
ادامه کامنت𓆟𓆞𓆝𓆟
-راوی-
مرد نفس عمیقی کشید و سعی کرد عصبانیت ناشی از چرت و پرت هایی که دستیارش براش تفت داده بود رو مخفی کنه.
البته که زیاد موفق نبود
"الان اون محموله لعنتی کجاست؟"
"د..دزدیدنش قربان.."
"کار کدوم جونور مزاحمی بود؟؟"
"ک..کار جغد سرخ بوده..."
نفس تندی کشید. دوباره اون هرزه مزاحم!
"هوانگ. همین الان مشخصات محموله رو برام بفرست. اون میدونه که لوکیشنش رو داریم. منو با قرار ملاقات به چالش کشیده"
نیشخند نامحسوسی زد و ادامه داد
"دختره خیره سر. با بد کسی درافتاده."
"میخوای چیکار کنیم قربان؟"
صدای هوانگ از توی تلفن توجه یونگی رو به خودش جلب کرد. توی لحن هوانگ -دستیار و یکی از دوست های نزدیک یونگی- دیگه هیچ اثری از تته پته و اضطراب قبل وجود نداشت. بجاش با لحنی سرد و جدی جویای دستور شد و مطمئن بود که این دفعه موفق میشه.
"هوفففففففف. فعلا کاری نکنید. میخوام ببینم دقیقا با چه رویی منو اینجوری تحقیر کرده."
به مکان رسیده بود..
دقیقا همونجا...تو همون زمین متروکه...کسی انتظارش رو میکشید که برای مرگش تلاش میکرد...
"باهوش تر از اونی ای که فکرشو میکردم"
با لحن لوندی لب باز کرد. به راحتی میشد پوزخند رو از زیر نقاب جغدش مانندش حس کرد.
"ببین...هر کاری کردی تحمل کردم که باهات درنیوفتم. ولی اینبار روی خط قرمزام دست گذاشتی. و فکر کنم بدونی که کسایی که به خودشون جرئت انجام دادن همچین غلطی رو کردن چه عواقبی انتظارشون رو میکشید."
مرد با عصبانیت جملاتش رو مانند چکش روی میز کوبید و توقع یک آتش بس مسالمت آميز و شیک رو داشت. ولی...
انگار تازه بازی شروع شده بود.
"او...من از خط قرمزات رد شدم؟ ممم...یادم نمیاد. بزار ببینم... آهااااا همون روبان باریکی که دور محموله ها کشیده بودی رو میگی؟!"
کلماتش هر لحظه بیشتر باعث فوران آتشفشان درون عقاب میشد.
"دیگه بسه. این بازی کثیف همین امشب تمومه!"
ادامه کامنت𓆟𓆞𓆝𓆟
- ۳.۵k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط